حیف نون و قلی و خنگول باهمدیگه یدونه موز داشتن هرکدوم که میخواست موزه رو بخوره دوتای دیگه قبول نمیکردن آخر سر قرار میذارن بخوابن و بیدار بشن و خوابهاشونو برا همدیگه تعریف کنن،خواب هرکی عجیب تر بود موز رو بخوره
خلاصه میخوابن و بیدار میشن و شروع میکنن به تعریف کردن قلی میگه:
من خواب دیدم دارم میمیرم دکتر گفت دوای دردت موزه!!
خنگول میگه:خدا به خوابم اومد و گفت ای خنگول تو خیلی گناه کردی و برای بخشیده شدنت باید موز بخوری!!!
نوبت حیف نون میشه میگه:من تا موزُ نخوردم خوابم نبرد!!  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها