:)



راننده تاکسی گفت :
بهترین شغل دنیا راننده تاکسیه
چون هر مسیری خودت بخوای میری
هر وقت دلت خواست یه گوشه می ‌زنی بغل استراحت می ‌کنی
هی آدمهای جدید و مختلف می بینی
حرف‌های مختلف، داستان ‌های مختلف

گفتم : خوش به حالتون.

راننده گفت :
حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟

گفتم : چی؟
راننده گفت : راننده تاکسی
چون دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد، با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا می‌شه،
هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری

به راننده نگاه کردم ، راننده خندید و گفت :
زندگی همه چیش همین‌جوره
هم می‌شه بد نگاه کرد
هم می‌شه بهش خوب نگاه کرد .


زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم"و خدای من! مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می جویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم، همین طور قدم می زدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد. یکی شان به آن یکی گفت: خدای بزرگ! طرف مقابل پرسید: چه شده؟ اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت می خورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم. به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!! من که توی بهشت سیر می کنم.
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری است که انجام می دهیم.

چار بوکوفسکی


صـــبح را آغاز می کنیم
::با نام خــــــدایی ڪــه
::همین نزدیڪی‌هاست
::خـــــدایــی ڪــه در
::تــار و پـود مــاست
::خــــــدایــــی ڪــــــه
::عـشـق را به ما هدیه داد
::و عـــاشقـی را در سفره
::دل مــا جــای داد

روزتـون مـتبـرک به نـگاه خــدا

:)


یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست!

نسرین بهجتی


من یبار شکست عشقی خوردم رفتم به بابا بزرگم گفتم چیکار کنم یادم بره
یه نخ سیگار داد بهم گفت بکش پسرم
وقتی سیگارم تموم شد گفتم آقا جون فایده نداره نمیتونم فراموشش کنم
گفت وقتی داشتی میکشیدی ازت عکس گرفتم فرستادم برا بابات
اون یه کاری باهات میکنه که اسمتم یادت بره


سختی‌ها را جدی نگیر.!

اصلا بگذار از این همه خونسردی‌ات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!

اصلا تا بوده این چنین بوده، سختی‌ها همین را می‌خواهند؛ می‌خواهند جدی بگیریشان، آن‌وقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!

اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر.
بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.

تو قوی باش. فقط همین


اکثر آدمها،  قسمت بیشتر عمر خود را صرف "فکر کردن" به عمرى مى کُنن ، که "تلف" کردن !!!

در حالى که مى تونَن به آینده اى فکر کُنن ، که هنوز "فرصت" ساختن اون رو دارن .


آرزو دارم


با تغییر "نگرش" منفى و تفکرى "خلاقانه" بتونى  روزهایى "طلایى" رو رقم بزنید.


هرگز درباره بدبختی هایت صحبت نکن و به آنها توجه نکن. اگر توجه کنی به آنها خوراک داده ای.

توجه خوراک ذهن است به هرچه که توجه کنی قوی تر میگردد. هرگز با توجه کردن به بدبختی ها به آنها خوراک نرسان. بی خیال باش و بی علاقه. به یاد بسپار, توجه واقعا خوراک و تغذیه است. به چیزهای منفی توجه نکن. به رنجهایت توجه نکن و درباره اش سخن نگو. آنها را بزرگ نکن , این کار بسیار مخرب و نابود کننده است. به رنجهایت بی توجه باش و با این کار آنها خواهند مرد. بیشتر به شادی متمایل شو, تمام توجه ات را به شادی های کوچک معطوف کن. لحظات کوتاه شادی را ارج بگذار و خودت را کامل در آنها غرقه کن. اینگونه آن لحظات کوتاه رشد خواهند کرد و در تمام زندگی ات منتشر خواهند شد.

بدانید, بهشت مکانی جغرافیایی نیست, جایی قرار ندارد. بهشت شیوه ای از زندگی است, همانگونه که جهنم نیز راهی برای زندگی است. جهنم و بهشت همینجا هستند. درست در وسط زندگی ات. گاهی اتفاق می افتد که تو در جهنم قرار داری و شخصی که کنارت نشسته است در وسط بهشت است.پس بهشت و جهنم از یکدیگر دور نیستند, حالات روانی هستند, راه های زندگی هستند. همه اش به خودت بستگی دارد.


دست های خدا باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت

خنثی نباش !
بی تفاوت نباش !

اگر دیدی کسی گره ای دارد وتو راهش را می دانی سکوت نکن !

اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن
معجزه زندگی دیگران باش !

این قانون کائنات است معجزه زندگی دیگران که باشی
بی شک کس دیگری معجزه زندگی تو خواهد بود.


بسیاری از مردم به هنگام گفتگو، کلماتی مخرب را ادا میکنند،مثل:
مریضم
ورشکست شدم
جانم به لبم رسید
بد شانسم

به یاد داشته باشید،از سخنان تو، بر تو حکم خواهد شد.

کلامتان بی اثر باز نخواهد گشت، و آنچه را بر زبان رانده اید بجا خواهد آورد.

بزرگی میگه:
"کلامتان را عوض کنید،تا جهان شما دگرگون شود."


تعدادی استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اونا رو توی یک هواپیما
نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که:
این هواپیما ساخت دانشجوهای شما ست !
وقتی اساتید این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن!

همه رفتن به سمت در خروجی جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود !
پرسیدن : چرا نشستی؟ نگو که نمی ترسی!!
استاد با خونسردی گفت :

اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای من باشه عمرا اگه روشن بشه


زندگی مثل یک دریای مواجه !
وقتی وارد آن می شیم نمی تونیم جلوی موجها رو بگیریم یا باهاشون بجنگیم و خاموششون کنیم یا بگیم چرا دریا موج داره؟! موجها جزء ذات دریا هستند و لازمه که ما برای اینکه غرق نشیم موج سواری و شنا بلد باشیم .
مسائل و مشکلات زندگی هم بخشی از روند زندگی هستند که نمی تونیم اونها رو حذف کنیم چون این ها دردهای طبیعی زندگی ماست .
همونطورکه توی دریا اگر انعطاف داشته باشیم موجها ما رو پرت نمی کنن و روی موج سوار میشیم ، توی زندگی هم با انعطاف و پذیرش به جای اینکه خودمون را از پا بندازیم و خودمون را بدبخت و بدشانس بدونیم ،می تونیم راه حل های خوبی برای مدیریت مسائلمون پیدا کنیم و با
تعهد ، آگاهی و مسئولیت،خوشبختی را بسازیم .


من برایِ حالِ خوبم ، می جنگم !
قوی بودن ؛ در دنیایِ من ، انتخاب نیست ،
یک قانونِ اساسی و اجباریست .
اوضاع ، هرچقدر که می خواهد ، بد باشد ؛
من شکست را ، نمی پذیرم !
به جایِ نشستن و افسوس خوردن ؛ می ایستم و شرایط را تغییر می دهم !
می جنگم ، زخمی می شوم ، زمین می خورم ، اما شکست ، هرگز !
من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم ،
و برایِ داشتنش ،با تمامِ توانم ، تلاش می کنم .
من آفریده نشده ام که تسلیم باشم ،
که مغلوب باشم ،
که ضعیف باشم !
من آمده ام که جهان را ، تسلیمِ آرزوهایم کنم ،
"من" خواسته ام !
پس می شود .


"لذت بردن" از زندگی شبیهِ به اسلوموشِن کردنِ لحظه‌هاست!

دوربین‌های جدید می‌تونند یه ثانیه رو تا چند ثانیه طولانی کنند و ما اجزای اون لحظه رو ببینیم.

در ذهنمون هم می‌تونیم همین ‌کارو با لحظه‌های دلچسب زندگی بکنیم!
اینجوری زمان رو "شکست" می‌دهیم.

خیلیا دقیقا همین توانایی رو در مورد غم و لحظات تلخ دارن.
یه اتفاق ناخوشایند رو بارها و بارها با جزییات و به شکل صحنه آهسته بازسازی و بازبینی میکنن!

بیایید تمرین کنیم فقط خوشی‌هارو کش بدهیم

ما به اشتباه اینگونه می‌اندیشیم:

- درسم تمام شود راحت شوم

- غذایم را بپزم راحت شوم

- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم

- بالاخره رسیدم، راحت شدم

- اوه چه پروژه‌ای، تمام شود راحت شوم

تمام شود که چه شود؟

مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است. 

پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن. 

لذت باعث قدرتمند شدن میشود و به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس می‌گردد. 

توانایی لذت بردن، یک مهارت و یکی از اهداف مهم زندگی است.


:/


ھمیشــہ از اینڪہ ڪســایے ڪہ دوســشون دارم از دســــت بــــدم میتــــرســـم .

ولــــے بعضـــے وقـــتا از خـــودم میـــــــپــرســــم .

ڪــســــے.

هســــت.

ڪــہ از.

از دســــت.

دادن مــــن .

بتــــــرسہ

جــوابـــش خیلے سختــــہ  

هســــت؟؟؟


وقتی یه پنگوئن عاشق یه پنگوئن دیگه میشه ، کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ، اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پیـدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی اشتباه اونو تکرار نکنه و نا امید نشه.

شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه



ساختن واژه ای به نام فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی
نداشتیم،
خوب زندگی میکردیم. تمامی احساساتمان،
غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی فردا » را یاد گرفتیم،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا.
شاید باید اینگونه فردا» را معنی کنیم
فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری.
پس امروز را زندگی کن


مردی سوار بر اتومبیل بود و از پسری پرسید:
تا جاده چقدر راه است؟
پسر:
اگر آرام بروید حدود ده دقیقه، اما اگر با سرعت بروید نیمساعت.

مرد عصبانی شد و بسرعت رفت.
50 متر بیشتر نرفت که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و بار ماشین بزمین ریخت. مرد وقت زیادی برای جمع کردن بار صرف کرد و هنگامیکه خسته بسمت خودرو بر‌گشت، یاد حرفهای پسر افتاد و بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.

شاید گاهی باید آرامتر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.

الان بچه شیش ماهه تخت دو نفره داره واسش موزیک لایت میذارن با نور کم تا بخوابه

اونوقت زمان ما میذاشتنمون رو پاهاشون به حالت سانترفیوژ انقد تمون میدادن تا پلاسمای خونمون جدا میشد میرفتیم تو کما

بد میگفتن چه معصومانه خوابیده


ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻣﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺭﺍ مشاهد ﺮﺩﻧﺪ ﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯ ﻣ ﺮﺩ

ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻔﺖ : ﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ

ﺳﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺷﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﺪﻧﺪ ﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻔﺖ : ﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭ ﺍﺳﺖ

ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻔﺖ : ﺍﻦ ﺑﻄﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺟﻔﺖ ﺷﺮ ﻧﺮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﻦ ﺷﺮ ﻧﺮ ﻪ ﻋﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠ ﻧﺸﺎﻥ ﻣ ﺩﻫﺪ . ﻭﻗﺘ ﻪ ﺯﻥ ﺷﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﺮﻧﺮ ﻓﻮﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺮﺩ

ﺍﻣﺎ ﻫﻨﺎﻣ ﻪ ﺷﺸﻪ ﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻣﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪﻨﺎﺭ ﺩﻭﺪ ﺗﺎ ﺷﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ

ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻔﺖ : ﻋﺰﺰﻡ ﻧﺒﺎﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺒﺪ ﺑﺮﺧ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣ ﻓﺮﺒﻨﺪ ﻧﺒﺎﺪ ﻓﺮﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ , ﺑﺮﺧ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺯ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ


آرامش
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﺧﻮﺍهد ﻪ ﺑﺎ ﺍﺯ ﺎﺭﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند.
ﺧﻠ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﺎﺭﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود.
ﺑﻪ ﻧﺎﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﻪ ﺎﺭﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﺎﻩ کند.
ﺎﺭﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻨﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود.
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﻔﺮستد ﺎﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺎﺭﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻨﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد.
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨ ﻮ ﺭا می‌اندازد ﺎﻦ ﻭ ﺳﻨ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺎﺭﺮ برخورد می‌کند.
ﺩﺭ ﺍﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺎﺭﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید.
ﺍﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍ ﻣﺎ می‌فرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﺎﺱزﺍﺭ ﻧﺴﺘﻢ.
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﻪ ﺳﻨ ﻮ ﺑﺮ ﺳﺮمان می‌افتد ﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﻼﺕ ﻮ ﺯﻧﺪﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭ ﻣﺁﻭﺭﻢ.
بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺮﻭﺭﺩﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﻪ ﺳﺎﺱگزاﺭ ﺑﺎﺷﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻨﻪ ﺳﻨ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﻔﺘﺪ.

شوهر گفت: دوستت دارم
زن گفت: منم دوستت دارم.
شوهر گفت: ثابت کن! داد بزن تا همه دنیا بفهمند که دوستم داری.
زن در گوشش آهسته زمزمه کرد: دوستت دارم!
شوهر گفت: چرا داد نمیزنى؟ چرا نجوا میکنى؟
زن گفت: چون تو تمام دنیای منى.

اینگونه بود که مرد گول خورد و شستن فرش‌ها، پتو، پاک کردن شیشه ها در پاچه‌اش رفت!!!

+ خلاصه این روزها موقع خونه تی مواظب باشید! وجداناً فقط خواستم اطلاع رسانی کرده باشم :))


چهارشنبه سورى فرداست

- پلیسا تو خیابونا زیاد میشن، هوای اون سربازی که مادرش چشم انتظارشه رو داشته باشیم
- هوای اون خانمی که بارداره رو داشته باشیم
- هوای پیرمردا و پیرمون داشته باشیم
- هوای خودمونو داشته باشیم مراقب باشیم برا شادی ما کسی داغدار نشه

دمتون گرم :)


معلم به اصغر : آرزوت چیه
اصغر : دوس دارم درس بخونم پولدارشم ازدواج کنم زنمو بفهمم . براش همه چی بخرم دنیامو ب پاش بریزم نزارم دس ب سیاهو سفید بزنه

معلم : رضا آرزوی تو چیه ؟
رضا : زن اصغر بشم

عروس دریایی حون های کوچک دریا را قورت می دهد.
اما پوسته سخت حون از او محافظت می کند و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند.

زمانی که حون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حون به تدریج آن را از درون خورده است. حون درون ما می تواند عصبانیت، دلواپسی، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع,حرص و زیاده خواهی و.باشد.

این حون هاآرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندان های خود وجود ما را می جوند. آرامتر از آنچه که فکر می کنیمبیشتر خود را بشناسیم وقلب خود را خانه خدا کنیم
مهربان و ملایم باش،
اجازه نده دنیا تو را زمخت و خشن نماید…
به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید…
به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند…
امید داشته باش


می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.


آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این
هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرودّ


دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که از آدمی چه ماند پسِ مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ


رفتم سوپر مارکت خرید کنم. دختری رو که چهار سال قبل همدیگه رو دوست داشتیم و جدا شده بودیم رو دیدم .

دست یکی رو گرفته بود وخلاصه فضای رومانتیکی داشتن ، وقتی منو  دید به یه بهونه ای اومد کنار دستم وایساد گفت ببین من با نامزدمم ولی تو از وقتی من ولت کردم هیشکی طرفت نیومده!! 


خلاصه!! کم نیاوردم!! 


منم یه پنجاهی در آوردم دادم به فروشنده گفتم یه بسته پوشک سایز بچه دوساله بده و هیچی بهش نگفتم و اومدم بیرون . بنده خدا  دختره داشت چشاش از کاسه در می اومد

خلاصه می خواستم بگم پوشک هنوز پیشمه ؛  هرکی لازم داره نصف قیمت میفروشم .

مادرم رسوام کرده هرروز ازم میپرسه مگه شبا خودتو خیس میکنی


نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!

حالِشان که با تو خوب شد،
دلیلِ حالِ بدت می شوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.

مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد می زنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت می گذراند.

لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
همان نمک دانی ست که شکست‌ !


خداوندا
آرامشم را میان پیچ و خم زندگیی که خود رقم زدم، گم کرده ام
آرامم کن
راهنمایم باش و ایمانم راقوی کن
که دیگر لحظه ای تو را در خلوت خویش گم نکنم
خداوندا
اگر همه ی مردم دنیا هم مرا ، احساسم را ، مهربانی‌هایم را فراموش و دستانم را رها کردند، تو مثل همیشه کنارم باش و دستانم را به خودم نسپار
خدایا آنچه از احساسم مانده را به تو میسپارم تا از تنها دارائیم محافظت کنی
خداوندا دنیایت بیش از حد توان من سرد است و من به تو ، به آغوشت ، به رحمت بی کرانت نیازمندم
کودکت را در آغوش بگیر
خدایا دوستت دارم
نگاهت را از من نگیر ای مهربان
آمین

شبتون خوش:)


خدایا؛
تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.
تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.
تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.
تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.
و
تو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تنبیه کردن.
خدایا؛
امشب برای همه ی دوستانم تو را آرزو دارم.

شبتون بخیر :)


خواب دیدم قیامت شده است هر قومی را داخل چاله‌‏ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‌ی ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و
پرسیدم:
عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‌‏اند؟»
گفت:
می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند.»
نپرسیده گفت:
گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

عبید زاکانی


پروردگارا
خود را تقدیم تو میدارم
با من کن و از من ساز
آنچه خود اراده کنی
از اسارت نفس رهایم کن
تا انجام اراده ات را بهتر توانم
مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد، برای کسانی که
با قدرت تو
عشق تو
و راه تو
یاریشان خواهم داد
باشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم.

آمین

شبتون آرام :)




خدای مهربان
چه‌لذتی داردکه‌تو انیس‌قلوب باشی
چه حس شیرینی دارد اعتمادبه تو
چه شکوهی داردتعظیم دربرابر
عظمت تو
محبوبم همه جا،لحظه به لحظه
شمیم‌ حضورتوست
هیچ کاری برایم سهل نشد
مگرباعنایت تو
هیچ‌باری ازدوشم زمین گذاشته نشد
مگربامددتو
هیچ انسانی درمسیرم قرارنگرفت
مگربه خواست تو
ومن این روزهاچه خوب دریافتم
که هیچ برگی ازدرخت نمی افتد
وهیچ دانه‌ای سرازخاک برنمی‌آورد
مگربه خواست تو
خدایاامشب
درهای رحمتت رابرما بگشا
وخواسته‌ات رابرهدایت ماقرارده
ای بهترین هدایتگر
التماس دعا

شبتون زیبا :)


تهرانیه تو هواپیما بوده حوصلش سر میره، گیر میده به حیف نون که بغل دستش نشسته بوده.میگه بیا نفری 2 تا سوال از هم بپرسیم

هر سوالی که تو اشتباه جواب دادی 5 هزار تومن بده بهم





هر سوالی که من اشتباه جواب دادم 50 هزار تومن بهت میدم. حیف نون با بی میلی قبول می کنه.

خلاصه طرف شروع میکنه: فاصله بین زمین و نزدیک ترین ستاره به اون چقدره؟

حیف نون بدون فکر 50 تومن در میاره میده به طرف

حالا حیف نون میپرسه: اون چیه که با سه پا از کوه بالا میره و با 4 پا میاد پایین؟

طرف یه مدتی فکر میکنه.لپ تاپشو چک میکنه.از بغل دستیاش میپرسه .خلاصه کلی کلافه میشه و 50 تومنو پیاده میشه

حیف نون سریع 50 تومنو میزاره جیبش

طرف ازش میپرسه: خب حالا اون موجوده چی هست؟

حیف نون 50 هزار تومن در میاره میده بهش.میگه نمی دونم!! 



آیا میدانستید افرادی که هیچ اضافه وزنی ندارند و حتی وزن کمتر از نرمال دارند، بیش از سایرین در معرض ابتلا به بیماریهای گوارشی میباشند؟ 


آیا میدانستید به ازای هر کیلو اضافه وزن، تراکم بافت استخوانی بدن بهبود می یابد؟ 


آیا میدانستید ورزش کردن در دراز مدت باعث تخریب بافت پوست و پیری زودرس میشود؟ 


آیا میدانستید افرادی که کمتر میخورند، عمر کوتاه تری دارند؟


نویسنده: سکینه چاقالوی حسود


به بابام میگم بابا من که همش دارم سالاد میخورم چرا باز چاق میشم؟

میگه : گاو هم همش علف میخوره ببین هیکلشو

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بزگوار تبحر خاصی داره تو قانع کردن://


ای پرستار، تو پیام آور امیدی که مجاهدت شب زنده دارانِ راه عشق در شفابخشی دستانت تجلّی پیدا می کند.

پرستاری، سایه سفید محبت است در کالبد دلسوزان پاک دل.

 

۱۲ مه روز جهانی پرستار، روز جاری عاطفه ها، روز درخشیدن ایمان در قلب های مهربان گرامی باد 


برای خوشبخت بودن

,فرش قرمز لازم نیست.


دفتری پر از ورق , نمره بیست یا اسکناس های چندهزاری لازم نیست


لباس پراز طلا لازم نیست.

نیازی به فریاد حوادث نیست.


موسیقی باران برای دلخوشی کافیست.

سلامی به پدر, نگاهی به خواهر کافی است.

برای خوشبخت بودن , آغوش گرم یک مادر کافی است.


سواری روی موج خیال, نشستن کنار یادگاری ها , رفتن میان خاطره ها کافی است.


برای خوشبخت بودن , یک احساس کوچک خوشبختی کافی است, یک لبخند کافی است.


باور کن باهمین چیزهای کوچک می توان خوشبخت بود.


برای خوشبخت بودن دنبال چیزه خاصی نباشید, فقط بخواهید که 

خوشبخت باشید.  


دیشب سر سفره شام بودیم

یهو واسه گوشی ام که روی اوپن بود ، پی ام اومد ؟ . . .


بابام گفت بشین من میرم تا ببینم کیه و چی پیام داده . . .

اما من سریع بلند شدم و قبل از اینکه پدرم بخودش حرکتی بده ، رفتم سمت گوشی


متن را که خوندم ، دیدم بابام برام اس داده و نوشته که : حالا که پا شدی ، آب بیار سر سفره


یعنی هیتلر تو جنگاش اینجوری مغزش کار نمیکرد


مناجات صبحگاهی
الهی رحمتت را شاملم کن.
سراپا عیب ونقصم؛کاملم کن.
کمال آدمیت حق شناسیست.
به جمع حق شناسان واصلم کن.
هزاران مشکل هم درکار باشد.
زلطف خویش حل مشکلم کن.
منم غافل خدایا آگهم ساز.
منم جاهل خدایا عاقلم کن.
نخستین منزل کوی تو تقواست
الهی ساکن این منزلم کن
سلام
صبحتون بخیر
سرتون سبز
لبتون گل
چشماتون نور
کامتون عسل
لحنتون مهر
حرفاتون غزل
حستون عشق
دلتون گرم
لبتون خندان
حالتون خوب خوب، خوب :)


خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروب هایی که دیدم
برای شکیبایی و
صبری که به من دادی که اجازه داد
لحظه های بزرگ اندوه را
تحمل کنم
به تو توسل می کنم واز تو مدد میجویم
و به تو اعتماد میکنم
الهی ، رضایت تو مراکفایت است و تو مرا تائید کنی مرا بس استهیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم
راههای ناهموار زندگی ام را با تدبیر خودت هموار کن ای بخشنده ی بی همتا


‏رفتم مصاحبه یارو پرسید موضوع آخرین کتابی که خوندی چی بوده ؟


گفتم درباره یه پسری بود که بخاطر کسب علم و دانش حتی روزای تعطیلم میرفت مدرسه


گفت چه جالب اسمش چیه ؟


گفتم حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت

فک کنم چون نخونده بودش زنگ زد حراست بیان بندازنم بیرون


تو همون هفته‌های اول حوصله شون سر میرفت و سزارین می‌کردن


کشوی میز رو با هل دادن شکمشون می‌بستن


اگه بچه توی شکمشون لگد می‌زد، اونا هم فورا توی سرش می‌زدند تا ادب شه


اگه ویار می‌کردند، باعث به‌ وجود اومدن قحطی می‌شدن


به خاطر بی‌توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی‌رفتند و احتمالا تو اداره وضع حمل می‌کردند 


هندزفریمو گم کرده بودم، از مامان پرسیدم ندیدتش؟
گفت: اتاقتو مرتب کنی حتما پیداش کنی.
منم بعد یه ساعت اتاقو کردم دسته گل، رفتم پیشش گفتم: اتاقو تمیز کردم امّا نبود.
دست کرد تو کیفش هندزفری رو درآورد گفت: بگیر اینم جایزه ات !!!!!!!!!!!



ترامپ قصد داشت ساختمان کاخ سفید را مجددا رنگ نماید. سه پیمانکار شرکت کننده در مناقصه را دعوت نمود!


چینی با درخواست مبلغ ۳ میلیون دلار

آمریکایی با درخواست ۷ میلیون دلار

ایرانی با درخواست ۱۰ میلیون دلار!


نهایتا ترامپ از هر یک جداگانه نحوه قیمت گذاری را پرسید!


چینی جواب داد:

۱میلیون پول رنگ،

۱میلیون پول کارگر و دستمزد،

۱میلیون هم سود من!


از امریکایی که پرسید در جواب گفت:

۳میلیون پول رنگ،

۲میلیون پول کارگر و دستمزد،

۲میلیون هم سود من،


و اما‌.از ایرانی که سوال نمود، جناب پیمانکار ایرانی در پاسخ گفت:

قربان بیا تا باهم به تفاهم برسیم!

۴ میلیون حق جنابعالی،

۳ میلیون واسه من،

۳ میلیون هم میدیم پیمانکار چینی کاخ رو رنگ بزنه!


اشک در چشمان ترامپ حلقه زد و گفت، من از قدیم عاشق کار ایرانی‌ها بودم :)))


ﺷﻮﻫﺮ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻦﻪ ﻣﻦ ﺑﻤﺮﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣ ﻨ؟

ﺯﻥ : ﻧﻪ ﻣﺮﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺯﻧﺪ ﻣﻨﻢ

ﺯﻥ : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮ ﻣﻦ ﺗﻮ ؟ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻨ؟

.

.

.

.

.

.

.

ﺷﻮﻫﺮ : ﻧﻪ ! ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺯﻧﺪ ﻣ ﻨﻢ !

ﻨ ﻪ ﻫﻤﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕِ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ هستن این ﻣﺮﺩا دمشون گرم 



الهے

در سڪوت شب
ذهنم را آرام ڪن 
 و مرا در پناه خودت بـه دور از 
 هیاهوے این جهان بدار.
 
بیقرار بودم و تو قرارم دادے 

 الهے

شبم را با یادت بخیر ڪن.
ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم
زندگی رنگ دیگری باشد 
همرنگ آرزوهــــایم!!

شبتون به زیبایی آرزو هاتون 
خدا همراه لحظه هاتون 



چند شب پیش عنکبوتی را که گوشه‌ی اتاق خوابم تار تنیده بود دیدم. 
خیلی آرام حرکت می‌کرد گویی مدت ها بود که آنجا گیر کرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذایی پیدا کند.
با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:
"نگران نباش کوچولو الان از اینجا نجاتت می‌دهم" 

یک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی کردم به آرامی عنکبوت را بلند کنم و در باغچه خانه‌مان بگذارمش

اما مطمئنم که آن عنکبوت بیچاره خیال کرد من می‌خواهم به او حمله کنم، چون فرار کرد و لابه‌لای تارهایش پنهان شد.
به او گفتم:
قول می‌دهم به تو آسیبی نزنم

سپس سعی کردم او را بلند کنم
عنکبوت دوباره از دستم فرار کرد و با سرعت تمام مثل یک توپ جمع شد و سعی کرد لابه‌لای تارهایش پنهان شود.
ناگهان متوجه شدم که عنکبوت هیچ حرکتی نمی‌کند، از نزدیک به او نگاه کردم و دیدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد که خودش را کشته است.
بسیارغمگین شدم
عنکبوت را بیرون بردم و داخل باغچه کنار یک بوته گل سرخ گذاشتم
 به نرمی زیر لب زمزمه کردم:
من نمی‌خواستم به تو صدمه ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم که این را نفهمیدی
 
درست در همان لحظه فکری به ذهنم خطور کرد! از خودم پرسیدم:
آیا این همان احساسی نیست که خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟!
از اینکه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنجهای ماست آزرده می‌شود و می‌خواهد مداخله کند و به ما کمک کند و ما را از خطر دور کند
اما  مقاومت می‌کنیم و دست و پا می‌زنیم و داد و فریاد سر می‌دهیم که:
 که چرا اینقدر ما را مجبور می‌کنی که تغییر کنیم؟

شاید هر کدام از ما مثل همان عنکبوت کوچک هستیم که تلاش دیگران را برای نجات خودمان تلقی می‌کنیم و متوجه نیستیم که اگر تسلیم خدا شده بودیم و اینقدر دست و پا نمی‌زدیم تا چند لحظهء دیگر خود را در باغچه ای زیبا می‌دیدیم.


وقتی یه سنگ بندازیم تو دریا،

دریا اصلا به روی خودش نمیاره 

که سنگی به سمتش پرتاب شده!

اما گاهی وقتها ما،

یک حرف یا رفتار کوچیک 

ناراحتمون میکنه!

یادمون باشه که؛ 

وقتی آدم بزرگ بشه و عمیق،

بزرگترین مشکلات رو هم در خودش

غرق میکنه،

نه اینکه خودش غرق مشکلات بشه!

 خدایا دل های ما را دریایی کن!


‏میگن یک خانمی هم برای شوهرش لیست خرید می‌نویسه:
1 نوشابه
2 قند
3 بیسکوییت
4 پیاز
5 تخم‌مرغ
6 مرغ
7 فندک

و آقا برمی‌گرده با یک نوشابه، دو بسته قند، سه‌تا بیسکوییت، چهارتا پیاز، پنج‌تا تخم‌مرغ، شش‌تا مرغ و هفت‌تا فندک، و با تعجب از خانمش می‌پرسه: هفت‌تا فندک برای چی میخایم؟»


هر شب
پنجرہ های ملکوت آسمان
بسوی قلبها گشودہ می شود


الهی امشب
ﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ قلبہای ما ﺑﺰﺩﺍ
 و نور ایمانت را
درقلبهایمان جاری بفرما  

آمیـــن یا رَبَّ 
 دعایت میکنم هر شب
    به عطر میخک و مریم
  الـهی در دلـت هرگز
     نباشد غصه و ماتم.


اگر ذهنتان را آلوده کنید، قانون طبیعت در همانجا و همان زمان شما را تنبیه خواهد کرد. این قانون صبر نمی کند تا شما بمیرید و شما را به جهنم ببرد. شما عذاب جهنم را همین حالا حس خواهید کرد و احساس بدبختی خواهید نمود. 

همین طور اگر ذهنتان پاک و لبریز از عشق و دلسوزی و خیرخواهی باشد، در همینجا و همین حالا پاداش میگیرید. نگاه کنید ذهنتان پاک است و هیچ نوع منفی گرایی در آن نیست. احساس آرامش و شادی فراوان می کنید. مطلب به همین سادگی است.


زنگ زدم رستوران؛ میگم: غذا چی دارین؟
میگه: پیتزا، جوجه کباب، کوبیده، مرغ، استیک.

 

 

منم گفتم :خوش بحالتون، ما آش داریم!
نمیدونم چرا قطع کرد!

ملت دیوونه شدن :)
  

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروب هایی که دیدم
برای شکیبایی و
صبری که به من دادی که اجازه داد
لحظه های بزرگ اندوه را
تحمل کنم
به تو توسل می کنم واز تو مدد میجویم
و به تو اعتماد میکنم
الهی ، رضایت تو مراکفایت است و تو مرا تائید کنی مرا بس استهیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم
راههای ناهموار زندگی ام را با تدبیر خودت هموار کن ای بخشنده ی بی همتا



هیچ شبے
⭐️پایان زندگے نیست
از وراے هرشب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند
و بشارت صبحے دیگر میدهد
⭐️این یعنے امید هرگز نمےمیرد

⭐️الهی در سڪوت شب
ذهنم را آرام ڪن
⭐️و مرا در پناه خودت
به دور از هیاهوی
⭐️این جهان بدار
الهی نور خدا
⭐️به زندگیتون بباره


#شبتون_غرق_در_عطرگل


 

خـدایـا

وقتی ڪه شب میرسد

افڪارم از تو آرامش می‌گیرد

خوابم از مهرت،اطمینان می‌یابد

مرا از واسطه‌های آرامش

و شادی بندگانت قرارده


امیدوارم از تہ
دل یہ آمین بگین

الــهی پشت و کنـارتون 
هیچ وقت خالی نشہ

پـشـت سرتـون دعـای 
خـیـر والدیـن

و کنــارتون نـگــاه
و حضور گـرم خـداوند باشہ

شبـتـون در پـنـاه خـــدا
بـا آرامش بـخـوابـیـد عزیزان


 

چندی ست که خانواده ها در این تب و تاب افتاده اند که کودکمان را فلان کلاس و بهمان موسسه ثبت نام کنیم تا نابغه شود.و بعد از کلی رفت و امد نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد.

گیریم که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد.

آن وقت می تواند درست زندگی کند؟از زندگی لذت ببرد؟ مسایلش را حل کند؟ درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ 
 اصلا می تواند بخندد؟

کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند
 اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند.

نیاز دارند که توانایی هایشان را بشناسند و بتوانند آنها را بکار گیرند.
حقشان نیست بار آرزوهای از دست رفته ما را به دوش بکشند 
و کودکی شان فدای خواسته های ما شود.

حقشان این است که مطابق شخصیتشان پرورش داده شوند.
حقشان این است که شاد باشند و از زندگی لذت ببرند

درست که کودک باید یکسری آموزشها ببیند
 اما نه اینکه تمام وقت خود را صرف این مساله نماید !
 جایگاه نشاط و نحوه لذت بردن از کودکی کجاست ؟ 
‎#اکرم_رحمانی


یارو عاشق فرشته میشه، فرشته میگه: ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم.!

 

 


طرف میپرسه چرا.!؟

فرشته میگه: آخه من آدم نیستم.!

یارو میگه: توفکر کردی من آدمم :))

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
والا :)


‏کارشناس تلویزیون داشت میگفت
یه تصویر از مشکلاتتون یا چیزی که به مشکلتون ربط داره و بزارین بک گراند موبایلتون
که همیشه جلو دیدتون باشه
که باهاش بجنگین و نابودش کنین
بابام گوشیشو پرت کرد سمتم گفت پسرم لطفا عکس خودتو بزار بک گراند گوشیم


روزی دختر کوچولویی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!


+ به رفیقم میگم داداش مسیج منو خوندے دیشب بهت دادم ؟


- ڪه گفته بودے 100 تومن پول میخوای؟

+ آره آره


- نه نخوندم !!!!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


اما خدا به هیچکس مثل اصحاب کهف حال نداد.

ساعت 5 بعد از ظهر ایمان اوردن تا 9 رسیدن تو غار گرفتن خوابیدن 300سال بعد پاشدن یه صبحونه سبک خوردن و مردن و رفتن بهشت.


 پارتی داشتن فکر کنم :)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


آدرس منازل در آمریکا :
 نیویورک - خیابان 45 - شماره 120- منزل دیوید هاوارد.

 

 


 
آدرس منازل در ایران :
 تهران - بزرگراه آیت الله صدر عاملی - خیابان حر ابن یزید ریاحی 
نرسیده به فلکه انصارالمجاهدین انقلاب اسلامی
روبروی موسسه مالی و اعتباری عسکریه
جنب مسجد و حسینیه بلال حبشی
کوچه شهید صیف الدین خواجه انصاری
جنب سوپر مارکت ستاره گستران برادران جعفری به جز گرجعلی 
بن بست هشتم - پلاک ۱۲.۵ + ۱ - طبقه چهارم جنوبی 
منزل حاج کمال الدین عین آبادی مستوفی زادگان اردبیلی اصل


ﺯﻧ ﺧﺮاﺑﻪ ﺑﺎ ﺳﻨ ﺑﺰﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ :)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


غصه زیاد است ،
ولی خوردنی نیست .
غصه ها را نباید خورد ،
باید دور ریخت .
باید با تمامِ بی توجهیِ جهان ، کلافه شان کرد .
شاید از رو رفتند .
به قولِ مادر بزرگم ؛
قحطی که نیست !!!
همیشه چیزهایِ بهتری برایِ خوردن پیدا می شود .
چرا هوا نخوریم ؟!
چرا شاد نباشیم ؟!
وقتی قراراست با غصه خوردن ، هر روز پیرتر شویم .
وقتی قرار است چیزی درست نشود !
بیخیالِ غصه ها .
شال و کلاه کن ؛
خیابان ها منتظرند .


چقدر برای خود وقت میگذارید؟
چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟
چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شوید
چقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟
چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟
چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟
چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟
چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟
در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟
در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند 
اگر خوردن یک بستنی و یا نوشیدن یک چای به تو لذت میدهد درنگ نکن و انجامش بده
اگر مدتها به خاطر ترس از علاقه تان فاصله گرفتی باید بگویم زمان خیلی کوتاه تر از آن لذتی است که قراره از وجود خواسته ات در زندگی ببری 
چقدر در روز به خودت نگاه میکنی و به وجودت عشق میدهی؟
چقدر با روح خودت صحبت میکنی؟
چقدر به دیگران عشق میدهی ؟
چقدر می‌بخشی؟
چقدر ثروت های جهان را میبینی و تحسین میکنی؟
چقدر و چقدر .
دنیا فرصت و یک مهمانی موقت و بینظیر است ،در کفه ترازو بسنج و ببین به چه چیزهایی توجه داری و کفه کدام قسمت در زندگی تو سنگین تر است 
برای خود در میان هیاهو وقت بگذار و بین این همه صدا ،بلندترین صدا را بشنو،
صدای درونت را و صدای خداوند را.
بقلم #شیوا_


فقط یه ایرانیه که وقتی دنبال یه روش برای کاهش وزن میگرده میپرسه چی بخورم که لاغر شم؟


برای لاغر شدن هم میخواد بخوره :)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


برای از بین بردن چربی های دور شکم و پهلو:

یک بسته جعفری رو پاک کنید 
و خوب بشورید  و کمی خورد کنید و بریزید تو مخلوط کن بهش یک لیوان آب و یک قاشق آبلیمو اضافه کنید 
خب بذارید باهم میکس بشه بعدش تو

 


 یک لیوان بریزید بعد لیوانو خالی کنین تو چاه و برید ورزش کنید 
با این مسخره بازیا لاغر نمیشید


ورزش کنین ورزش :)


‏سه خطای بزرگ هستی:
۱-ابلیس از روی تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد و رانده شد
۲-آدم همه نعمتی داشت اما از میوه ممنوعه خورد و همه چیزشو از دست داد
۳-قابیل برادرشو کشت تا دارائیشو غصب کنه و منفور عالم شد
پس:
مغرور باشی رانده میشی
طمع کنی همه چیزتو از دست میدی
حسود باشی منفور عالم میشی


رفتم قیمت چتر پرسیدم.
 انقد گرون بود که اصلا به قول سهراب،زیر باران باید رفت!
خیلی هم عاشقونه ست:/

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


تو اینستا نظرسنجی گذاشته بودن که با دلیل بگین چرا ازدواج نمیکنین؟

 


و یه مرد ایرانی کامنت داده بود: همه شرایطشو دارم ولی زنم اجازه نمیده :)
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


دختره تو بیو ایمجوی ترازو گذاشته بود، 

یکی بهش گفت : ببخشید شما بقالی؟ گفت: خاک تو سرت دانشجوی حقوقم

واقعا از درک نسل جدید عاجزن :)


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌



‌ اشتباهاتم را دوست دارم
آن ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام
و نتیجه اش را هر چه باشد می پذیرم
اشتباهاتم را گردن کسی نمی اندازم
می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم
نه فرشته ام و نه شیطان
و نه انسان کامل
تا زنده ام برای انتخاب راه درست فرصت است
وقتی زمین میخورم ،بلند میشوم خود را می تکانم و ادامه می دهم
اشتباهاتم را دوست دارم….
آنها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند
هر زمان به اشتباهاتم پی بردم بزرگتر شده ام

اشتباهاتم را دوست دارم…
آنها گران ترین تجربه هایم هستند ،

چرا که برایشان هزینه گزافی پرداختم.

#پائولو_کوئیلو

 


شما که بلدید رژیم بگیرید،
که هیکلتان روی فرم باشد
که مبادا چربی اضافه ای باشد
خوب حالا که بلدید؛
گاهی هم بخاطر ذهنتان رژیم بگیرید

مثلا از فکر کردن به کسی که دیگر نیست،
وفادار ماندن به اویی که رهایتان کرده
گریه کردن برای اویی که برایتان ارزشی قائل نیست،
قضاوت های بیجا در مورد دیگران
اینها ذهن شما را بد فرم و بد شکل میکند

از ریخت و قالب می اندازد
ذهنتان را بدقواره میکند
گاهی برای آرامش روانتان رژیم ذهنی بگیرید

 #سیما_امیرخانی


سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى
 اطرافتان،
بچسبانید کفِ زمین!
کنار بیایید با خودتان،که آدمها همین اند؛
قرار نیست همیشه مطابقِ میلِ تو رفتار کنند
یک روز با تو میخندند و
فردایش به زمین خوردنِ تو!
بگردید و آنهایى را که کنارشان
خودِ واقعىِ تان هستید پیدا کنید!
آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید
 که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند.
لبخند بزنید
به تمامِ آنهایى که زندگیشان را 
گذاشته اند براى آزار دادنتان
باور کنید هیچ چیز به اندازه ى لبخندِ شما،
معادلاتشان را بهم نمیریزد!


شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،
خاطراتت را،
نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن
 به دیوار دلت.
در جاده ی زندگی، نگاهت که
 به عقب باشد،
زمین میخوری.
زخم بر میداری.
و درد میکشی.
نه از بی مهری کسی دلگیر شو . 
نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم.
به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، 
دلسرد مباش، تو چه میدانی؟
شاید . روزی . ساعتی .
 آرزوی نداشتنش را میکردی.
تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار .
هیچ کس آنقدر قوی نیست که 
ساعت ها بر عکس نفس بکشد .
در آینده لبخند بزن. این همان 
جایی است که باید باشی!
هیج کس تو نخواهد شد
" آرامش سهم توست


خنگول به ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﻪ‌ﺷﻮ ﻣﺪﺍﺩ : ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥﻪ ﺷﺪ ؛ ﺭﻭﺑﺮﻭﺕ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﻩ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻃﺒﻘﻪ ۴ ﺭﻭ ﻣﺰﻧ ﺎﺩﻩ ﺷﺪ؛ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﻮ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻣﺰﻧ.

 

 ﺑﻌﺪ .
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﻪ : ﻧﻤﺸﻪ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ و ﺩﺭُ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﻧﺰﻧﻢ؟

یارو ﻣﻪ : مردِحسابی مگه  میخوای  ﺩﺳﺖ خالی  بیای؟؟؟

 


ما به اشتباه اینگونه می‌اندیشیم:

- درسم تمام شود راحت شوم
- غذایم را بپزم راحت شوم
- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم
- بالاخره رسیدم، راحت شدم
- اوه چه پروژه‌ای، تمام شود راحت شوم

تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستیم و زندگی 
میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی
 نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است 

پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری
 لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک
 ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به
 تمام شدن و فارغ شدن. 
لذت باعث قدرتمند شدن میشود 
و به طرز باور نکردنی باعث بالا 
رفتن اعتماد به نفس می‌گردد. 

توانایی لذت بردن، یک مهارت 
و یکی از اهداف مهم زندگی است.


‏دخترا
-کتی جون بیا اینم اون  پونصد هزار تومنی که بهم قرض دادی خیلی خیلی ممنونم عزیزم

 

 


پسرا
-ممد این بیست هزار تومن ما رو نمیدی؟ باید حتما مامور بیارم دمه خونتون؟
+ برو الدنگ باز چی زدی هزیون میگی؟ کدوم بیست تومن اصلا؟ اصلا تو کی هستی؟


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


تا انسان بود فاصله ای نیست،
 تنها باید عادت های بد را کنار گذاشت؛

هرگاه کمتر حرف زدی و
 بیشتر گوش دادی
هرگاه امیدوار بودی و ناامیدی
 را از خودت دور کردی

هرگاه به ایمان و اعتقادت شک نداشتی
هرگاه بجای تنفر عشق ورزیدی

هرگاه قدرشناسی را جایگزین ناسپاسی کردی
هرگاه با اعتماد به نفس به مشکلات غلبه کردی

هرگاه بدبینی را برداشتی
 و اعتماد را بجایش گذاشتی
هرگاه بجای حرف، به ایده هایت عمل کردی

هرگاه از دروغ پرهیز و صداقت را پیشه کردی
هرگاه بجای تنبلی به کار و فعالیت پرداختی

هرگاه فرق بین مسئولیت پذیری
 تا بی توجهی را درک کردی
هرگاه بجای تهمت زدن به دیگران، 
به نیکی از آنها یادت کردی

هرگاه با گذشت به روی انتقام پا گذاشتی
هرگاه خانواده را بهترین دوست خود دانستی

هرگاه صله رحم را بجا آوردی و عاقبت
 به خیری را برای خود به ارمغان آوردی
هرگاه تلاش و کوشش را به ترحم مقدم شمردی
هرگاه بجای چشم زیبا به دنبال نگاه زیبادی بودی

و هرگاه برای هر چیزی "
وجدانت" را در نظر گرفتی 
یک انسان هستی، انسان بودن زیباست


در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی 
افسانه ای به نام پروکروستس نام برده شده است

او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را 
داشتند، روی تختی می خواباند و اگر
 مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، 
آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا 
اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش
 را قطع می کرد

از نظر پروکروستس تنها اشخاصی 
درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!

داستان این تخت داستان هر روز 
زندگی ماست.
در حقیقت تک تک ما آدم ها 
که خود را جزو افراد روشن و باسواد
 می دانیم، دیگران را با تخت 
پروکروستس خود می سنجیم .

تختی که ابعادش اعتقاد، باور، 
ثروت، قدرت، زیبایی و. است!

اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیرد
 نه تنها باعث افتخار نیست; بلکه ما
 به عنوان یک آدم بازنده، بی عرضه
 و بی کفایت به او نگاه می کنیم 
و آنقدر او را می کشیم یا له می کنیم،
 تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج 
شود و طبق سلیقه و قضاوت ما شود.

آنگاه که چیزی از خود واقعی اش 
نماند، تازه به او افتخار می کنیم.

داستان آن تخت، روایت قالب های
 ذهنی و پیش داوری های ماست .


ما به اشتباه اینگونه می‌اندیشیم:

- درسم تمام شود راحت شوم
- غذایم را بپزم راحت شوم
- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم
- بالاخره رسیدم، راحت شدم
- اوه چه پروژه‌ای، تمام شود راحت شوم

تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم
 هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه 
آغاز فعالیتی دیگر است 

پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن. 
لذت باعث قدرتمند شدن میشود و به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس می‌گردد. 

توانایی لذت بردن، یک مهارت
 و یکی از اهداف مهم زندگی است.


"دوست دارم" رو تو تلگرامت سرچ کن!
فقط کانال اومد بالا؟؟
تبریک میگم تو هم مث من یه بدبخت تنهایی که داری کپک میزنی :)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود،
 بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. 
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!

کارلوس فوینتس


.

قرار نیست جواب همه را بدیم
قرار نیست همه را خوشحال کنیم
قرار نیست همه از ما راضى باشند
قرار نیست همه با ما دوست باشند
بعضى اوقات ما فکر میکنیم که 
مسئولیت ویژه اى بر عهده داریم تا
 رضایت همه را جلب کنیم و جورى
 رفتار کنیم که همه از ما خوششون
 بیاد و به همین خاطر زندگى خودمون
 را تباه میکنیم تا محبوب دل ها
 باشیم، اونم براى آدم هایى که امروز
 هستند و فردا نیستند! یادمون باشه
 که ما مسوول خوشحال کردن همه
 نیستیم و نباید باشیم سعى کنیم
 آدماى درست را انتخاب و به زندگیمون
 وارد کنیم، دو تا دوست خوب که رابطه
 عمیق و محکمى باهاشون داریم، بهتر از
 صد تا رابطه بى ارزش و توخالیه که فقط 
وقت و انرژى و عمر آدمو تلف میکنه
درست انتخاب کنیم


ﻪ ﺎﺭﻭ  ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻧﻮ ﺯﺩ ﻔﺖ : ﺩﺍﺭﻢ ﺑﺮﺍ ﺍﻫﺎﻟ ﺍﻦ ﻣﺤﻞ ﻪ ﺍﺳﺘﺨﺮ
ﻣﺠﺎﻧ ﻣﺴﺎﺯﻢ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﺸﻢ ﺷﻤﺎﻡ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺗﻮﺍﻧﺘﻮﻥ ﻤ
ﻨﺪ …
.
.
.

.

ﺑﺎﺑﺎﻣﻢ ﻪ ﻟﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩ
نخند توانمون همین بود
.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد 
میگوییم راحت شد.!

خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم،
مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم 
بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان 
عمر نوح میخواهد.! 
کم میخندیم و زود عصبانی میشویم 

کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم.!
زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، 
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه
ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است
بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم 
بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم 

فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه
بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم
عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن را.

مگر بیشتر از یکبار فرصت زندگی کردن داریم.؟


‏دختر پادشاه یونان عاشق شاپور ساسانی شد و پیشنهاد ازدواج داد ، شاپور در قبال این پیشنهاد خواستار باز کردن دروازه‌های شهر برای سربازان ساسانی کرد . شاهدخت موافقت کرد و به پدرش خیانت کرد ؛
شاپور پس از تصرف شهر دخترک را گردن زد و گفت : کسی که به پدرش خیانت کرد چگونه به من رحم کند ؟!!

+تا تو باشی دیگه با پسرای خاورمیانه نپری


‏خانما یه نوع قهر دارن که نه تو میدونی برا چی قهرن نه خودشون میدونن چرا قهر کردن، فقط میدونن که باید قهر باشن
 تازه باید موقع نازکشی طوری نازشونو بکشی که قهر نکنن که چرا قهر کردن و تو متوجه نشدی که چرا قهرن!

به همین سادگی به همین خوشمزگی!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


نسل سوخته ما بودیم که روزی که مدرسه تعطیل می‌شد کله سحر تا دم در مدرسه می‌رفتیم می‌فهمیدیم تعطیله برمی‌گشتیم نه اینا که علاوه بر شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، دوتا مامانبزرگاشونو و خاله و دایی و عمه ها و عموهاشون و حتی خاله مامانشون تک‌تک زنگ می‌زنن مطمئن شن خبر تعطیلیو شنیدیم!


حس بد را کش ندهید!

قانون جهان هستی بر پایه احساس است، اگر به هر دلیلی احساس خوبی نداشته باشید و این احساس را ادامه دار کنید جهان اتفاقات بد را وارد زندگیتان می کند و این زنجیره آنقدر ادامه پیدا خواهد کرد تا روندتان را تغییر دهید به عبارتی شما از قانون حس خوب= اتفاقات خوب سرپیچی کردید و مجازات آنرا با اتفاقات بد زندگیتان می دهید.

نمی توانیم به مشکلات جامعه توجه نکنیم، 
اما می توانیم بر نکات مثبت زندگیمان تمرکز کنیم و بابتشان سپاسگزار باشیم 
و اینگونه حس خوبمان را تداوم ببخشیم و طبق قانون جهان پاداش ،حس خوبمان را با اتفاقات خوب دریافت کنیم.
با پیاده روی کردن 
با در آغوش کشیدن فرزندمان، با دوش گرفتن 
با نوشتن با یک فنجان چای،با آواز خواندن 
با محبت کردن به عزیزانمان با صحبت کردن با خداوند احساسات مثبت ایجاد کنیم.
.


سوال : جمع اژدها” چی میشه ؟
جواب :

وای چقدر اژدها
اژدهایان
اژدهایون
اژدهاجات
اژدهاها
اژدهاین
چندین اژدها!!!
نه بچه ها واقعا جمع اژدها چی میشه؟

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


ﻣ ﻮﻨﺪ ﺷﺸﻪ ﻫﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ 
ﻭﻗﺘ ﺭﻭ ﺷﺸﻪ ﺑﺨﺎﺭ ﺮﻓﺘﻪ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺮﺴﺖ .

 

 

 

ﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺮﺴﺖ !

ﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻪ 
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺳﻼﻡ، ﺧﻮﺑ ﺷﺸﻪ؟ ﺑﺎﺯ ﺮﺴﺖ !

ﻓﺮ ﻨﻢ ﺍﻓﺴﺮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﻮﻭﻧﻪ

 


 

میخواهم دعا کنم؛ برای آبادانیِ کشورم، 
برای شادیِ دل‌های بی‌قرار، و برای سامان
 گرفتنِ روزگارِ مردمی که به امیدِ فرداهایی
 بهتر، سختیِ این‌روزهایشان را به جان
 خریده اند.
میخواهم دعا کنم؛ برای آنهایی که رفتند 
و ندیدند و برق چشمانشان بی فروغ شد
برای سرنشینان هواپیمایی که پرکشیدند
 برای 179 نفری که کشته شدند و
 80میلیون زخمی ای که از خود به
 جای گذاشتند. و برای آنهایی که قد 
میکشند و فرداها را چشم به راهند.

من روزهای خوب و شادی بی انتها را، 
من آرزوی تمامِ مردمِ سرزمینم را آرزو میکنم.
و میدانم که یکی از این‌روزها، روزی که 
شبیه هیچکدام از روزهایمان نیست، تمامِ
 اتفاقاتِ خوب، خواهند افتاد و درختانِ
 تحول، جوانه خواهند زد.

من بالای آسمانِ این شهر، خدایی دیده‌ام 
که هر غیر ممکنی را ممکن میکند، میدانم
 روزی می‌رسد که خاطراتِ روزهای سخت
 را مرور خواهیم کرد، 
نفسی عمیق خواهیم کشید و آرام، 
زمزمه خواهیم کرد؛ " تمام شد "

من میدانم این رویای خوشی که فرزندان
 میهنم هر شب میبینند به تعبیر نزدیک است.
من به معجزه‌ی امید و عشق؛
من به بزرگیِ پروردگارم ایمان دارم .

همه با هم برای سرزمین ایران دعا کنیم.


‏هیچ وقت نفهمیدم نهنگا چرا خودکشی میکنن؟ 
‏آخه بزرگوار تو با اون جثه چقد میتونی دل نازک باشی آخه؟
‏نه اجاره خونه میدی 
‏نه مهریه 
‏نه زیدت با یکی دیگه رفته 
‏نه کسی جرات داره چیزی بت بگه
‏موادم که نمیزنی، 
‏بالای کَلَه ات هم که آبشار داری،چه مرگته دیگه ؟ !!!!!


تبلیغ اس ام اسی اومده : رویاندن مجدد موها بدون جراحی ، بدون خونریزی ، بدون درد ، بدون دارو و عوارض .  چیکار میکنن پس ؟ میشینن با موها حرف میزنی ازشون خواهش میکنی دوباره در بیان ؟

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


زن ها قلب خانه اند  

زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد .

 زن ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.

زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند،
 بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.

اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد، تمام اهل خانه را به غم کشیده است.

آری زن بودن دشوار است، خداوند بهشت را سزاوار مادران می داند چون ارمغان آور شادی، گذشت و خنده اند.

یادمان نرود قلب خانه باید بتپد

پیشاپیش 26 بهمن روز زن بر تمام "مهربانوان" وطنم مبارک و خجسته باد


ﻭﺍﻨﺶ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﻩ ﻋﻤﻴﻖ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ


ﺯﻥ ﺍﺭﻭﺎﻳﻲ : ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﺯ ﻧﺎﻫﺖ ﺭﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ .

زن آمریکایی:عزیزم این نگات دیوونم میکنه عاشقتم.

 

 

ﺯﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ : ﻴﻴﻴﻴﻴییییییههههه؟
ﺑﻴﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭ! ﺑﺎﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻨﻪ ﺍﺕ ﺍﻳﻨﺎ ﺑﻮﺩﻱ، ﻴﺰ ﻳﺎﺩﺕ دادن؟


ﺯﻥ : ﻧﻤ ﺩﻭﻧﻢ ﺮﺍ ﺍﻨﻘﺪﺭ ﺳﺮﺩﻣﻪ
ﻣﺮﺩ: ﺧﻮﺏ ﺎ ﺷﻮ ﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﻮﺵ
ﺯﻥ: ﺑﺎ ﺖ ﺮﻡ ﻧﻤﺸﻢ
ﻣﺮﺩ : ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﺨﺎﺭ
ﺯﻥ: ﺁﺧﻪ ﺧﻠ ﺳﺮﺩﻩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺮﻡ ﻧﻤﺸﻢ
ﻣﺮﺩ: ﺑﺮﻭ ﺘﻮ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮ ﺑﺨﺎﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺕ
ﺯﻥ: ﺧﻮﻧﻪ ﺪﺭﻡ ﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘ ﺳﺮﺩﻡ ﻣ ﺷﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻨﻮ ﺑﻐﻞ ﻣ ﺮﺩ ﺗﺎ ﺮﻡ ﻣﺸﺪﻡ
ﻣﺮﺩ: ﻫﻤﻦ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺗﻮ ﺑﺎﺭﻢ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ :|
سلامی میکنیم به این مردای خنگ


بیشتر مشکلات زندگی ات 
از ‌آنجا شروع میشه که:
  تو نه برای خودت، بلکه برای اطرافیانت
 زندگی می کنی
لباس میپوشی که مد باشه
در رشته ای درس میخوانی که کلاس داشته باشه
با کسی ازدواج می کنی تا دهان مردم را ببندی
بچه دار میشی که برایت حرف در نیاورند 
جوری زندگی میکنی که فقط دیگرانو راضی کنی 
برای مردم زندگی کردن، یعنی برده و غلام بودن.
برای مردم زندگی کردن، یعنی خودتو به حساب نیاوردن.
برای مردم زندگی کردن، یعنی کوچک بودن.
برای مردم زندگی کردن، یعنی مرگ تدریجی
خودت باش
خودت باش
خودتو هر طوری که هستی قبول
 داشته باش
به خودت افتخار کن
 چون واقعا گوهری در وجودت هست، 
که اگه پیداش کنی باور دارم که
 جهان سر تسلیم و تحسین در 
برابرت فرود می آورد
فقط کافیه  از امروز خودت باشی
در دفترچه ی حال خوبت بنویس:
من از امروز میخوام  خودم باشم و
 هر جوری که هستم، خودمو قبول دارم


ژاپنیه دستگاه یاب اختراع میکنه دستگاهو میبرن توی آمریکا ظرف 10 دقیقه 7 تا میگیره

 

 


میبرن توی ایتالیا ظرف 10 دقیقه 6 تا میگیره
میبرن انگلیس ظرف 10 دقیقه 40 تا پیدا میکنه

 

 

میبرن ایران ظرف 1 دقیقه دستگاهو مین

ایران خاک دلیران .


چند روزه بدجور سرما خوردم
دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو سر کار، عزیزم استراحت کن
منم نرفتم.
هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتا رو دستمال میکشم
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم
الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم
سلطان غم مادر


و بِالوالِدَینّ کُمکوا تَوا البِیت.!!

به پــــــــــدر و مــــــــــادر خــــــــــود در خــــــــــانه تکــــــــــانی کــــــــــمک کنـــــید!!!

 

 


مــــامـانم در حـــــال گـــول زدن مــــــن ☹️
مــــــــــیگه حدیثِ


هرچند میان شرایط سالهای قبل و حال حاضر تفاوت بسیاری وجود دارد و بیت کوین اولین ارز دیجیتال و نوظهور در آنروزها به حساب می‌آمد، اما با خواندن وایت پیپر و نقشه راه ارز پای، در میابیم در صورت موفقیت آمیز بودن پروژه، در چند سال آینده پای یک رقیب سرسخت برای اکثر ارزهای دیجیتال خواهد بود.
یک مثال ساده برای درک بهتر ارزش دریافت پای در این روزها:
فرض کنید در طول مدت عرضه رایگان پای شما موفق به دریافت ۱۵۰۰ پای می‌شوید. بعد از مدتی این ارز با قیمت بسیار اندک وارد لیست ترید می‌شود. فرض کنید در شرایطی بسیار ناامیدانه ۳ سال زمان ببرد تا هر پای به ارزش یک دلار برسد، در این حالت بدون انجام فعالیت خاصی ارزش ارز دیجیتال شما به ۱۵۰۰ دلار می‌رسد! این مثال بدترین حالت رشد ارز پای بود، فرض کنید قیمت هر پای به ۱۰ - ۲۰ - ۳۰ یا ۱۰۰ دلار بعد از چند سال برسد، که با توجه به روند رو به رشد استفاده از ارزهای دیجیتال برای سرمایه گذاری و انجام تراکنش‌های مالی، رسیدن ارزش پای به مبالغ فوق و بالاتر از آن در آینده‌ای نه چندان دور، دور از انتظار نیست! در اینصورت ارزش دارایی شما بصورت تصاعدی و فزاینده‌ای رشد خواهد. همانند بیت کوین که ۱۱ سال پیش به راحتی قابل استخراج و البته فاقد ارزش مالی بود، با کمترین وقت و هزینه استخراج کنندگان به پاداش ۵۰ بیت کوین می‌رسیدند و در حال حاضر هر بیت کوین ارزشی معادل ۱۸۰۰۰ دلار دارد.
بهترین پیشنهاد عدم از دست دادن این فرصت مناسب و رایگان برای سرمایه گذاری در آینده می‌باشد
.
نرم افزار pi رو نصب کن
مراحل راه اندازی
با استفاده از شماره تلفن و حساب فیسبوک میتوانید وارد برنامه شوید
کد ایران و بعد شماره تلفن همراه خود را وارد کنید

رمز عبور خود را ایجاد کنید و در هر دو کادر وارد کنید
توجه کنید رمز عبور حداقل ۸کاراکتر باشد و حروف انگلیسی بزرگ و کوچک و عدد و @ داشته باشد

وشاید نیاز به روشن کردن .

نام و نام خوانوادگی 
و نام حساب کاربری دلخواه خود را وارد کنید

کد معرف هم بزنید: abolfazl1995

 

دوستان این ارز دیجیتاله
 الان واسه عرضه اولیه رایگان ِ مثل شروع کار بیت کوین

که فک کنم تا چند سال دیگه دارای ارزش میشه جدی بگیرید،
 پولی بابتش نمیدین فقط باید ثبت نام کنین، ارزشش هم خیلی بالاتر از دلاره


آرزو کنیم حال همه خوب باشد
خیابان, پر باشد از
عابرانی که سرخوش و آسوده از کنار هم عبور می‌کنند
و می‌خندند، از ته دلشان می‌خندند.
آرزو کنیم حال همه خوب باشد
به خوبی دو روز مانده به عید زمان کودکی
و به خوبی همان روزی که آرامش و عشق؛
به خیابان‌های این شهر، برگردد.

#نرگس_صرافیان_طوفان 


حسین حائریان :

دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود خدا رو چه دیدی شاید شد ».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره. دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت . 
خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته. مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
خدا رو چه دیدی شاید شد »


یک ایرانی در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند بایک تابلو به این مضمون: 

"درمان مشکلات بیماری کرونا شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود." 

یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من به علت کرونا حس ذائقه خود را از دست داده ام  ؛ ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره  بهش بده . دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!
ایرانیه می گه شما درمان شدید!
 چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد.

چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که به علت کرونا حافظه اش را از دست داده است. 

ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره  بهش بده . دکتر اعتراض می کند که این دارو که  مربوط به ذائقه بود!  
و ایرانیه می گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید !!!!
و 50 دلار می گیرد.

به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که به علت کرونا بینایی خود را از دست داده است.

ایرانیه می گه متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! 

اما دکتر اعتراض می کند که این یک50دلاری است. ایرانیه می گوید شما درمان شدید و 50دلار دیگر می گیرد.

ایرانیه میزنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه :
هیچوقت ایرانی هارو دست کم نگیر اینو به اون ترامپ  هم بگو


بچه بودم قرار بود عموم اینا بیان خونمون نذری داشتیم، 
بابام گفت: عموت که اومد میری جلوش اگه شیرینی آورده بود، میگی عمو خودت شیرینی هستی، چرا شیرینی آوردی، اگه گل آورد، میگی عمو خودت گلی چرا گل آوردی.


منم گفتم باشه، خلاصه!
عمو اومد و دیدم واسه نذری یه گوسفند آورده!

 

من بچه بودم میفهمی؟؟؟
 بچهههههههههه


حیف نون و قلی و خنگول باهمدیگه یدونه موز داشتن هرکدوم که میخواست موزه رو بخوره دوتای دیگه قبول نمیکردن آخر سر قرار میذارن بخوابن و بیدار بشن و خوابهاشونو برا همدیگه تعریف کنن،خواب هرکی عجیب تر بود موز رو بخوره
خلاصه میخوابن و بیدار میشن و شروع میکنن به تعریف کردن قلی میگه:
من خواب دیدم دارم میمیرم دکتر گفت دوای دردت موزه!!
خنگول میگه:خدا به خوابم اومد و گفت ای خنگول تو خیلی گناه کردی و برای بخشیده شدنت باید موز بخوری!!!
نوبت حیف نون میشه میگه:من تا موزُ نخوردم خوابم نبرد!!  


پس از آزادی سربازان آمریکایی

فرمانده آمریکایی خطاب به سربازانش : رفتار ایرانی ها با شما چگونه بود؟!
سرباز آمریکایی : بسیار خوب؛ حتی به ما ناهار و شام دادند! 
فرمانده: وای! ایرانی ها در غذایشان ماده ای می ریزند که شمارو دنباله رو عقایدشان می کند! 

سرباز: نه به امام هشتم اصلا اینطور نیست!

 


ذره ذره، محبت را باختم و شکست را بردم.
وقتی که در برنامه ریزی سال نو(کریسمس) همسرم را به زور با کسانی که دوست نداشت
 به سفر بردم، فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی که پول پس انداز مشترک را برای خرید
 بی ام و آخرین مدل خرج کردم، فکر کردم
 که بردم، اما باختم.
وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان 
شکنی به برادر و مادرش دادم و سر
 جا نشاندمشان، فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی برای خریدهای ریز و درشت نه 
برچسب حماقت به همسرم زدم و وانمود 
کردم که گریه اش را ندیدم و پولش را
 بودجه بندی کردم، فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی در گردش یک روزه جلوی دوستان، 
عیب های همسرم را گفتم و همه خندیدیم و
 کمی سر به سرش گذاشتم و کارهایش را
 مسخره کردم، فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی دلش میشکست و ناراحت میشد 
و میخواستم زیادی لوس نشود و 
محل اش نمیگذاشتم، فکر کردم که
 بردم، اما باختم.
وقتی سعی میکردم جلو دیگران وانمود کنم
 که من عاقلترم و اشتباهات تقصیر اوست
 و تنهایش میگذاشتم، فکر کردم که بردم،
 اما باختم.
وقتی سعی نمیکردم که مانند او شوم و
 او هم، مانند من، فکر میکردیم که بردیم،
 اما هر دو به تساوی باختیم.
زندگی و محبت را ذره ذره باختیم و
 شکست را طی بیست و پنج سال بردیم.
همدلی یعنی وقتی یکی از زوجین گریه
 میکند، دیگری شوری اشک را در 
خودش حس کند.
همدلی یعنی مبارزه با خودخواهی
 به خاطر دیگری.
.


دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده
"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است،
و اون دو آیه اینها هستند:

وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ
وای بر کم فروشان.

وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
وای بر عیبجویان طعنه زننده.

اولی در مورد مال مردم
دوم در مورد آبروی مردم.

مراقب هر دو باشیم!


روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم.


پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما
 حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم 
به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند
 و گاهی بلند بلند بخندند.

خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛
اما حتی یک بار هم نشده خواسته هایش
 را به تعویق بیندازد تا پدر کمی احساس 
آرامش کند.

مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد.
 اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در
 موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: 
فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟

من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب
 بیدار می‌شوم. اما حتی یک‌بار هم نشده
 که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، 
با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی 
به او آرامش بدهم.

ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. 
از یک‌طرف در خلوتِ خود، دلمان برای
 این و آن تنگ می‌شود، 
از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، 
لال‌مانی می‌گیریم! 
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود 
دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی
 در مورد احساس مان بگوئیم!
راستی چرا؟؟؟
.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها